روزی که پا به دنیای ما گذاشتی
ساعت پنج صبحه خوابم نمیبره بلند میشم توی خونه راه میرم, میرم توی اتاقت ساک لباسهات رو دوباره باز میکنم و لباسهات رو تماشا میکنم از فکر این که قراره این لباسها رو بپوشی غرق لذت میشم پدرت هم نمیتونه بخوابه میاد پیشم و در این لذت با من سهیم میشه بعد چند تا عکس ازمون میندازه و ما رو از زیر قران رد میکنه و من تند تند زیر لب دعا میکنم فردا به سلامت با تو به خونه برگردیم . هوا خیلی خوب و بهاریه و قلب من مثل درختهای بهاری پر از شکوفه عشق . تو بیمارستان من به اتاق آماده سازی برای تولدت میرم تا باز هم صدای قلبت رو بشنوم و بالاخره ساعت ده و نیم اسمم رو صدا میزنن از اتاف که بیرون میام عمه , خاله ,دایی و پدربزرگ و مادر بزرگت اونجا هستن با همه احوالپرس...
نویسنده :
مامان ماهی
1:41